جدول جو
جدول جو

معنی تاری محله - جستجوی لغت در جدول جو

تاری محله
(مَ حَلْ لَ)
دیهی در بارفروش (بابل). (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 118). دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل است که در 16هزارگزی جنوب باختری بابل و 4هزارگزی شمال شوسۀ آمل به بابل واقعاست. دشت، معتدل مرطوب، مالاریائی است. 140 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آنجا برنج، مختصر غلات صنعتی، نیشکر، کنف، پنبه. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ حَلْ لَ)
موضعی کنار راه چالوس به شهسوار، میان ولی آباد و شهسوار، در 455500 گزی تهران. رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 24 و 125 و 151 و 154 شود
لغت نامه دهخدا
(تُمَ حَلْ لِ)
دهی از دهستان جلال ازرگه است که در بخش مرکزی شهرستان بابل و در 4 هزارگزی باختری بابل و کنار شوسۀ بابل به آمل قرار دارد. دشتی معتدل و مرطوب است و 240 تن سکنه دارد آب آن از رود خانه کاری و کلارود و خران و محصول آنجا برنج و پنبه و غله و کنف و صیفی و سبزی و شغل اهالی زراعت است. مرتع کوه دشت جزء این ده است که در زمستان عده ای از گله داران بند پی برای تعلیف باین محل می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) و رجوع به مازندران رابینو شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. در 7هزارگزی جنوب خاوری لنگرود و کنار شوسۀ لنگرود به رودسر واقع و موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مرطوب مالاریایی است. 602 تن سکنه دارد. آب آن از استخر محلی تأمین میشود. و محصول آن برنج و ابریشم و کنف و نیشکر و صیفی و شغل اهالی زراعت است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
دهی از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 12هزارگزی شمال خاوری بابل. دشت و معتدل و مرطوب مالاریائی و دارای 50 تن سکنه است. آب از چشمه دارد. محصول آن برنج صیفی و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان رودبست بخش بابلسر شهرستان بابل. در 7000گزی جنوب بابلسر و2000 گزی باختر شوسۀ بابلسر به بابل و در دشت واقعو هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریائی است. 100 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و رود خانه کاری و محصولات آن صیفی، غلات، پنبه، کنجد و باقلا و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
دهی در تنکابن. (سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 107). ده کوچکی است از دهستان گلیجان شهرستان تنکابن، که 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 20 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَحَلْ لَ)
دهی از دهستان سدن رستاق در بخش مرکزی شهرستان گرگان است که در دوازده هزارگزی باختر گرگان و در کنار شوسه قرار دارد. دشتی است معتدل و 180تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن برنج و غلات و توتون و سیگار است. شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی زنان آنجا بافتن پارچه های ابریشمی و کرباس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 26 شود
لغت نامه دهخدا
(لِ / لَ مَ حَلْ لَ)
طالش محله. دهی است که با ده سرهند، دیوشل را تشکیل دهند و بر سر راه لنگرود به لاهیجان قرار دارد، کوهستانی و مرطوب است. محصول آن چای، برنج، ابریشم و مرکبات و نان برنجی آنجا معروف است. رجوع به دیوشل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ / لِ)
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل که در 12 هزارگزی شمال خاوری آمل در دشت واقع است هوایش معتدل و مرطوب است 160 تن سکنه دارد و محصولش برنج و مختصری کنف و صیفی و شغل اهالی، زراعت و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). و رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو چ 1336 بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 152، شکافته: زخمش باز شد.
، بمجاز دست و دل باز، خراج. بذال، بمجاز بمعنی فرح انگیز و بانشاط آید چنانکه گویند: قیافۀ فلان باز است یعنی گرفته و غمگین نیست.
- خانه دل باز، روشن. بانشاط. فرح انگیز.
، پسندیده و تمیز. (ناظم الاطباء) ، ممتاز. (رشیدی) ، بمعنی جدا هم هست که بعربی فصل گویند. (برهان) (دمزن). جدا. (غیاث) (رشیدی). جداشده را گویند. (جهانگیری) (انجمن آرا). جداشده. (آنندراج). تفرقه و جدایی و فصل. (ناظم الاطباء) ، مقابل تیره (در رنگ). روشن. (دمزن) (شعوری ج 1 ورق 165) : نارنجی باز، نارنجی روشن. اطاق را رنگ آبی باز زده بودند، صاف. بی ابر: روز باز، روزی روشن. (از دمزن).
- باز بودن از، دست کشیدن از. صرف نظر کردن از:
من ز هجای تو باز بود نخواهم
تات فلک جان و خواسته نکند لوغ.
منجیک.
، نشیب را نیز گویند که نقیض فراز باشد. (برهان). نشیب. (غیاث) (دمزن). بمعنی ضد فراز است، که آن را نشیب خوانند. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی نشیب، ضد فراز. (رشیدی). زیر. ته. فرود. پایین. پست:
نصرت از کوهۀ زینت نه فرود است و نه بر
دولت از گوشۀ تاجت نه فراز است و نه باز.
منوچهری.
همچنان سنگی که سیل او را بگرداند ز کوه
گاه زین سو گاه زانسو گه فراز و گاه باز.
منوچهری.
و بدین معنی محل تأمل است بلکه باز بمعنی دیگر است یعنی گاه فراز وگاه دیگرگون چنانکه بازگونه گویند یعنی دیگرگون. (رشیدی) : اندر آماسها که آن را بتازی خنازیر گویند این علت را به فارسی خوک گویند و این آماس بود کوچک و صلب بر جایگاه خویش سخت شده چنانکه از جای نجنبد و فرازتر و بازتر نشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و فرق میان سلعه و خوک آنست که سلعه چنان بود و آن را در زیر پوست بدست فرازتر و بازتر توان برد و خنازیر را نه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه تعلق به وقت نوبت دارد آنست که بنگرند اگر نوبتها بر یک نظام همی آید و فراز و باز نمی افتد... غذا نشاید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، دور. مقابل فراز، نزدیک: اما حاجت احتیاط اندر استواری کردن و استواری این بند گشادها از بهر آنست تا قاعده دماغ بر جای خویش باشد و بسبب سستی، بندها فرازتر و بازتر نشود و برتر و فرودتر نیاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
نام محلی کنار راه رشت بآستارا میان پر سر و امیر محله در 83000گزی رشت
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نام موضعی از رود پشت مشهدسر. (مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی). دهی از دهستان رودپشت بخش بابلسر شهرستان بابل. واقع در 4500گزی جنوب بابلسر. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 195 تن سکنۀ مازندرانی و فارسی زبان. آب آن از چاه و رود خانه کاری. محصول برنج و صیفی و باقلا و کنجد و پنبه و غلات. شغل زراعت و راه مالروست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
دهی کوچک است از دهستان میان دورود در بخش مرکزی شهرستان ساری. در 22هزارگزی شمال خاوری. دشت و معتدل و مرطوب و مالاریائی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
از توابع لاله آباد بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در منطقه ی گلیجان قشلاقی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع گیل خواران قائم شهر، از توابع زوار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع سه هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع میان دورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی